چشمهای تو را میشناسم ....
نه از نزدیک ... بلکه از ارتفاعی که همیشه تو در راه کفش هایم سبز میکرد ...
ارتفاعی به اندازه سقوط یک اسکناس ... به خیرگی تو در زل زدنم میان نداشتنهایت ...
به تو که کوتاه قد ترین قلمداد میشوی ... از بس که همه را از پایین نگاه میکنی ...
به کیف مدرسه ام ...که کیفش را تلو تلو میخوری ...
مدرسه اش را که هیچ ... به تو که در اوج کودکی ...
کارتن ها را ندیده میخوابی ... در وسط خیابان ها ...
و آدم به آدم زمزمه میکنی:
(( هی لعنتی؟!!! فقر مرا وزن میکنی ؟؟؟ ))

نظرات شما عزیزان:
B-ta 
ساعت10:50---20 آبان 1392
عااااااااااااااااالی
shahla 
ساعت16:34---13 شهريور 1392
اشکم و در اوردی عزیزم.خیلی غم انگیزه...
ای کاش به جای حجاب شرف اجباری بود.
|